برای خواندن داستان به ادامه مطلب برید
امیر با ماشین به طرف آپارتمانش میرفت که موبایلش زنگ زد.دوستش سعید بود. امیر گوشی رو برداشت و بعد از حال احوال پرسی سعید گفت: یه تیکه زدیم توپ اگه نیای از دستش دادی.امیر با ذوق گفت: صبر کنین الانه رسیدم بعد مسیر ماشین عوض کرد وبه طرف آدرسی که سعید داده بود حرکت کرد.
دوستی امیر وسعید به دوران نو جوانی بر می گشت دوستی که خانواده امیر از اول مخالفش بودند. خانواده امیر خانواده فرهنگی و با آبروی بودند .پدر مادرش بارها تلاش کرده بودند پسرشان را از منجلاب فساد نجات بدن ولی امیر بد جور گرفتار خلاف شده بود و تلاش خانواده اش بی فایده بود.
امیر بیشتر وقتش را با سعید که مثل خودش آدم نا اهلی بود سپری میکرد. این دو هر کاری که اسمش را خلاف بذاری می کردند. از زورگیری و باج گیری تا قمه کشی.تازگیها هم دخترها را می درزدیدند وبه آنها تجاوز میکردند.مصرف مواد مخدر و قرصهای روان گردان هم کار هر روزشان بود. امروز هم سعید یک دختر بد بخت را دزیده و و امیر را هم خبر کرده بود تا باهم به او تجاوز کنند.
امیر به آدرسی که سعید داده بود رسید. کمی دنبال آدرس گشت و زود خانه را پیدا کرد و زنگ را زد. سعید بعد از اینکه مطمئن شد امیر پشت در هست در را باز کرد. امیر وارد نشده سعید با شوق گفت:نمیدونی چی تور زدم اگه ببینی پس می اوفتی. امیر پرسید تنهایی دزدیدیش؟ سعید گفت:نه با قاسم امیر پرسید:قاسم کو؟ سعید با لبخند خاصش گفت: تو اتاقه.امیر در حالی که داشت می نشست روی مبل گفت:بی پدر همیشه اول می ره تو.
قاسم هم یکی دیگر از دوستاهای شرور امیر بود.امیر مدتها بود که با قاسم دوست بود ولی نه به اندازه ای که با سعید رفاقت داشت.از تو اتاق صدای جیغ یه دختر میامد بعد از مدتی جیغها تبدیل شد به هق هق گریه. مدتی بعد قاسم از اتاق بیرون آمدسر تا پا عرق بود.امیر گفت:چیه گل لگد میکردی. قاسم گفت:بابا این دختر مثل یه اسب وحشیه ولی نگران نباشید رامش کردم. سعید میان حرف پرید گفت:حالا که رامش کردی من میرم سوارش بشم. سعید اینو گفت وارد اتاق شد.
باز صدای فریاد و گریه فضای خاته را پر کرد ولی امیر و قاسم بی خیال داشتند تریاک می کشیدند.
نیم ساعت بعد سعید آمد بیرون امیر گفت:چه خبرته واسه ما هم چیزی موند.سعید گفت دل کندن از این دخترک سخته نمی دونی چه جیگریه.حالا میری میبینی.
چند دقیقه بعد امیر وارد اتاق شد یه دخترکه معلوم بود با زور لباسهایش را در آورده اند روی تخت دراز کشیده بود وسرش را فرو برده بود بین دستاش و گریه می کرد امیر گفت:چی کوچولو چرا گریه میکنی دیگه آخرشه چند دقیقه دیگه میری خونتون. همین که دختر برگشت به امیرفحش بده امیر و دختر هر دوشان خشکشان زد دختر خواهر امیر بود.
چند لحظه طول کشید تا امیر به خودش آمد.امیر به سرعت از اتاق بیرون آمد. سعید با لبخند مخصوصش گفت: چی شد ازش خوشت نیومد. قاسم با لبخند گفت:آقا کلاسش رفته بالا چطوره انجلینا جولی رو واسش بیاریم. امیر دیگه مجال نداد بیشتر ازاین حرف بزنند و با چاقویی که همیشه همراه داشت سعید و قاسم را سوراخ سوراخ کرد و کشت.بعد وارد اتاق شد.خواهرش داشت لباس می پوشید.امیر دست خواهرش راگرفت و به حمام برد و آب را باز کرد بعد پریز برق رو از جا کند و با یه دست محکم دست خواهرش راگرفت و با یه دست دیگر محکم سیمهای پریز را مدتی بعد برق هر دوی آنهارو خشک کرد و کشت.